کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

کیانا

سالها پیش

دیروز یه اتفاق خیلی خوب افتاد تو این روزا که هیچ اتفاق خوبی نمی افته مگر به زور خودمون . وقتی صفحه فس بوکمو باز کردم لیستی از دوستای سالها پیشم رو دیدم که اصلا انتظارشو نداشتم .البته این ماجرا به چند روز پیشش بر میگرده که یکی از دوستام منو پیدا کرده بود و منو add کرده بود (سارا.ع) .به سالها پیش بر گشتم 11 و شاید 12 سال پیش .آخه من از دنیای گذشته ام خیلی دور شدم ولی وقتی میبینم هنوز کسایی هستن که دوستی ها یادشون نرفته خوشحال میشم الانم این ترانه صادقی جونم همراه شده با نوشتنم : تو دلم نــَقل یه حرفایی هست که بگم میری نگم می میرم بعضیـا بدجوری عاشق میشن عشق یعنی تو بمون من میرم تو که میری نفسم میگیره همه ی خستگیات یکجا چند؟ تو بخند هم...
7 بهمن 1392

مرور خاطرات تعطیلات

سلام دختر نازم .چون چند روزه که خیلی جیغ میکشی بهت امروز میگم جغ جغه... هفته پیش خاله اعظم و سارا و مهدی  5 شنبه اومدن پیشمون خیلی دلم باز شد آخه خیلی وقت بود که کسی نیومده بود از رفسنجان پیشمون. مامان بزرگ و بابا بزرگم شب قبلش رسیدن تهران.با هم خیلی خوش گذروندیم .تو هم به سارا میگفتی آلا .دیگه باید بگم که فلفل زبون شدی.همه چیزو تکرار میکنی ،اینقدر این روزا رو دوست دارم که اروم اروم بزرگ شدنت رو میبینم و میفهمم که بعضی چیزا رو درک میکنی.یک کم لجباز شدی و هر کی میخواد بره بیرون دوست داری باهاش بری.مهدی که واست شکلک در می اوورد میترسیدی ولی بازم دوست داشتی که سر به سرت بذاره.عمه هم که رفته بود مشهد و دیشب اومد و کلی سوغاتی اوورد واسمون ...
7 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیانا می باشد